سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هوای وصل
 
قالب وبلاگ

 

من...

خیال می کردم یک تنه با یک ایل می شود شمشیر زد!!

من... خیال می کردم قهرمان، قصه های کودکی ، حوالی حضور تقویم هایم پرسه می زند!

من خیال می کردم توکل آینه به آسمان، از دست هر ستاره سواری بر می آید

اما... مرثیه عشق را چگونه بر سر آوازه خان های هفت خط می شد خواند؟

از تو برای تو چه می شه گفت؟

از تو برای تو چه می شد گفت؟

از تو برای تو چه می شد نوشت؟ محکوم مفرد و قطعی بی ستارگی شب ،

از غلیظ غلیظ غرب زدگی شعرها و آدم ها... وقتی پهنه پاک پرواز را با قفس طاق زدیم...!

به بازخوانی ستاره که رفتیم خیال می کردم ماه هنوز از دستهای تو می چکد اما ...

تو سرقت ساده ساعت ها را به تحکیم ترانه در تار و پود من ترجیح دادی!

تو رسم و رسوم گریه را تکرار تبسم در من ترجیح دادی!!

تو دیگران تازه از راه رسیده واژه را ، به دست نوشته های پیر ساله من ترجیح دادی!

تو زمینه زمین گیری من را به همسایگی با ماه و آفتاب و آسمان ترجیح دادی!

تو غریبه های خیابان را به هم خانه قدیمی اشکهایت ترجیح دادی!

اما من... من هیچ کس و هیچ چیز را به تو ترجیح ندادم!

ندادم!می دانی که؟؟

ای خدامیدانی که راست میگویم....


[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 4:53 عصر ] [ نوشاد باباییان ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 60845
  • تک تاز بلاگ
  • فور باکس